بازی
یا حق
حقیقت؟! آیا ما به او وامداریم که هر جا او را یافتیم سر تعظیم فرودآوریم؟ چرا چیزی که یافتنش چنان مشکل می نماید که به محال نزدیک می شود همه را بده کار خود کرده است؟ از حقیقت زیاد صحبت می شود. کدام حقیقت ؟ آیا حقیقت چند بردار است؟ ما به دنبال اوئیم یا او به دنبال ما؟ آیا آنقدر نزدیک است که دیدنش سخت است یا ما آنقدر دوریم که رسیدن به او محال؟
شاید ما همیشه در مواجه با حقیقت هستیم. گاهی به او مؤمن ،گاهی به او کافر. آنگاه مؤمنیم که علم به او پیدا کنیم و به او پیوند بخوریم. آنگاه کافریم که به او علم پیدا کنیم ولی اقرار نکنیم. ببین فرق مؤمن و کافر چقدر است؟ جنسشان علم ، فصلشان اعتقاد داشتن یا نداشتن.
گفتیم علم، کدام علم؟ چیزی شبیه حقیقت؟ چرا این همه دور؟ می خواهی بگوئی همه یکی است؟ پس همه از کجا همه شده است؟ چرا می گوئیم همه ؟ این دلیل بر یکی نبودن نیست؟ علم! چیزی شبیه حقیقت . یافتنش راه دارد چاره دارد؟ خانواده اش کیست؟ اهل کجاست؟ آگاهی ، ادراک، فهم و آیا نور؟ راه به او رسیدن چیست؟ حس، عقل، قلب؟
چه بازی ِ جالبی است این جور چین. پازل های معما را باید کنار هم چید. آیا بایدی در کار هست؟ فقط می خواهم بازی کنم.
حس؟! راهی است به علم؟ یا علمی؟ علم چیست ؟ علمی چیست؟ علم ، چیزی شبیه حقیقت. علمی، چیزی شبیه علم. به آنچه تجربه کرده ای فکر کن، نه همه آنچه حس کردهای به آنها که تجربی میخوانندش. تو را به کجا می برد. به علم؟ علمی؟ گنگ نیست؟ حاضر هستی برای آنچه تجربه کرده ای بر سر جانت شرط ببندی؟ چه شد؟ به علم نرسیدی؟ مگر حقیقت را نمیجویی؟ علم راهی است برای رسیدن به حقیقت. آیا تجربه راهی هست برای رسیدن به علم؟ به نتیجه این راه اعتقاد داشتهای؟ یا فقط تجربه میکنی و میگوئی این شد و آن نشد؟ یا میبینی و میگوئی این را دیدم و آن را نه ؟ و آیا اعتقاد پیدا میکنی که اینرا هر گز نخواهی دید؟ یا آن هرگز نخواهد شد؟ یا جور دیگر نخواهی دید؟ یا جور دیگر نخواهد شد؟ شاید؟!
عقل؟! قوه ای است برای ادراک کلیات؟ شاید که خیال باشد، شاید هم وهم. وهم؟ یا خیال؟ پس عقل کجاست؟ این هم پرِ طاووسی است که به کرکس ندهندش؟ خوب ، درّ است به هر کس ندهندش. می دهند یا نمی دهند، علم کجاست؟ با عقل می توان به نور رسید؟ یا که به "علمی"، قانع باید بود . واضح است؟ نتیجه اش چیست؟ شرط بندی می کنی یا نه؟ یک قدم جلوتر آمدهای؟ آیا قیاس می شود؟ پس قیاس نخواهم کرد. وهم هست، خیال هم هست، عقل هست؟
قلب؟! این هم راه است؟ پس مقصد چیست و کیست؟ شرط می بندم. شرط بندی حرام نیست. مست می شوم . مستی حرام نیست. نیست می شوم،خودکشی حرام نیست. می کشم ، کشتن حرام نیست. قلب چیست؟ چیزی شبیه حقیقت؟ نتیجه اش چیست؟ یقین؟ یافتنی است یا دادنی؟ به کسی ندهندش؟ چون کس را طاقت نیست؟ به هیچ چطور؟
علم چیست؟ آیا علم هست؟ پس حقیقت چه بود؟ بود یا نبود؟ می توان رسید یا نه ؟ شک حرام نیست؟ جایی که مستی و مردن و کشتن حرام نیست ، شک حرام است؟ نگو شک بگو تردید. هست یا نیست؟ که گفته که باید رفت؟ بایست، آنها بیایند. برو، بدان که نیست. همه جا نیست. همه کس نیست. همه علم نیست. همه حق نیست. همه هیچ است. حس هیچ است،عقل هیچ، قلب...؟ شک نکن، حس هیچ است تجربه هیچ. تجربه هست، حس هست، علم هیچ. علم هست، حس هست، حق هیچ. همه هست .هیچ نیست، هیچ.